قاطی پاتی

قاطی پاتی!

قاطی پاتی

قاطی پاتی!

خسته

یه مدت بود نقابم رو برداشته بودم ولی حالا می فهمم با نقاب می شه زندگی کرد ...

بدون نقاب نمی تونی موفق باشی ! بدون نقاب یعنی این که بدون هیچ پناهگاهی بری وسط جنگ!

 

بدون نقاب نمی شه

می خوام بخندم

می خوام قارچ قارچ بخندم

توی بدترین شرایط

توی افتضاح ترین موقعیت

نمی خوام هیچ وقت گریه کنم

هیچ وقت

عامل ضغفه

می خندیم!

بلکه دنیا بخنده!
دنیا این قدر کمه که حالا من نصفشو گریه کنم؟ ترجیحا بهم خوش بگذره !!!!!

 

 

می خندیم!!!

ندارم

حوصله ی خودمم ندارم چه برسه به بقیه

 

 

حالم از خودم بهم میخوره

کاش یکی ...

دوباره !

دوباره داره حسش میاد !

حس این که دستمو بزارم روی کیبورد و چیزایی که مدت هاست توی ذهنم انباشته شدن بریزم بیرون ! یک ماه ! شایدم بیش تر ! عجب حس عجیبیه این نوشتن !

 

بعضی مواقع از نوشته های خودم خوشم میاد !( خودمتشکری از خودتونه!)

 

هان چی؟

حسش دوباره رفت !

تنهاییمو زدن بهم !

یکی جفت پا پرید توش !