حال نکردم با پست قبلی پاکش کردم!مشکلی داری؟
گفتم بشینم یه کم درد دل کنم و اینا!حوصله ام سر رفته بود!
می دونستین چند وقتیه همین طوری دور همی تب دارم؟یه هفته می شه!روی هوا تب دارم!
چند وقتیه روی هوا دور همی مدام نفسم می گیره!
همین چند روز پیش بود مفصل مچ پام ناجور درد می کرد!نذاشت بخوابم!
بدجوری کم می خورم! کی باورش می شه من توی عید وزن کم کردم؟
حالا این جا رو بخونین!
هه! هه! نظرتون چیه؟
جغد بارون خورده ای تو کوچه فریاد می زنه/ زیر دیوار بلندی یه نفر جون می کنه
کی می دونه تو دل تاریک شب چی می گذره/ پای برده های شب اسیر زنجیر غمه
دلم از تاریکی ها خسته شده/همه ی درها به روم بسته شده
من اسیر سایه های شب شدم /شب اسیر تور سرد آسمون
پا به پای سایه ها باید برم/ همه شب به شهر تو دیگه جنون
دلم از تاریکی ها خسته شده/همه ی درها به روم بسته شده
چراغ ستاره ی من رو به خاموشی می ره/بین مرد و زندگی اسر شدم باز دوباره
تایریک با پنجه ها سردش از راه می رسه/توی خاک سرد قلبم بذر کینه می کاره
دلم از تاریکی ها خسته شده/همه ی درها به روم بسته شده
مرغ شومی پشت دیوار دلم/خودشو این ور و اون ور می زنه
تو رگای خسته ی سرد تنم ترس مردن داره پر پر می زنه
دلم از تاریکی ها خسته شده/همه ی درها به روم بسته شده
چند وقتیه همین طوری تب دارم!همین طوری عشقی!دور همی!نظرت چیه؟
نمی دونم چرا بعضی مواقع فکر می کنم خیلی دوستش دارم! یعنی هر کاری می کنم براش! هر چی بخواد ازم براش پیدا می کنم!
در سرکوب کردن انی جور چیزا بسیار موفقم! من می تونم! من باید همیشه این طوری بمونم!همینی که بودم و هستم!
هیچ وقت نتونستم به کسی بگم دوستش دارم!به هیچ کس! (فکر بد نکنین ها! جنس خودم منظورمه!)
واقعا چرا من این پرانتز رو نوشتم؟ چون همه همین فکرو می کنین! دوست داشتن فقط برای مخالفه است! شایدم من دارم خودمو گول می زنم!
نمی دونم! بدجوری دلم گرفته! دلم گرفته از این که تنهام! از اینکه یکی نیست بزنه توی گوشم!نمی دونم! داغونم یه جورایی!
کاش این غرور لعنتی بی خیال می شد!کاش تموم می شد این تنهایی! این که همه چیزو می ریزم توی خودم!از اون کوچیکه گرفته تا اون بزرگ بزرگه!