وهههایی!!
این قدر الان من الکی خوشم! نمی دونم چرا!
دور همی خوشم!
چه قدر خوش بودن چیز باحالیه! اینو می نویسم یادم باشه هیچ وقت عین برج زهر مار نشم!
دلم براش تنگ شده ... این قدر دلم براش تنگ شده که حد نداره
کاش این اتفاق ها نمی افتاد ... کاش!
چه قدر دلم برای اون موقعی که به آب می گفتم بوورر تنگ شده ... چه قدر دلم برای یه دوست یه دوست واقعی که همیشه باهام باشه تنگ شده ...
چه قدر دلم میخواد تهرانی بودم تا با گاری بودم دلم میخواد کرمانشاهی بودم تا با به به و پش پش بودم
چه قدر دلم میخواد ثابت کنم حاضرم هر کاری برای اینا بکنم ...
نمی دونم! شاید هنوز هم بچه ام! ( این جا فقط یکی رو دارم ...)
بعضی موقع ها فکر می کنم خیلی تنهام! بیش از حد!
دلم می خواد داد بزنم! بگم به خدا اینی که تو میبینی من نیستم! من هیچی نیستم!
از خودم بدم میاد از کارام متنفرم! من تاثیر پذیر ترین آدمی هستم که تا حالا دیدی!
آره! باور کن من یه طبل تو خالیم ...
همین چند وقت پیش بود وبلاگ پشه رو یافتم! وبلاگی که می خواست کسی پیداش نکنه و من ...
نمی دونم! کار بدی کردم؟
آره! من خیلی فوضولم ... من اون قدر گشتم گشتم تا وبشو پیدا کردم.به همین راحتی!
خیلی دلم میخواست بدونم ناراحت شده یا نه ! بهش گفتم یه روزی یه تیکه از یه وبی رونشونش می دم ببینم بلده پیداش کنه یا نه ...
وای فکرکن! یه روز اینا رو بخونه!
به سلام پشه!
قول دادم نرم توی وبش دیگه ... نمی دونم! یادم نیست! ادرسشو یادم نیست ... اگه زدم زیر قولم ...