آییییییییییییییییی
همچین یه کتک دلش می خواد ....
آییییییییییییی ...
تا حالا تا این حد دلم نخواسته بود یکی رو بزنم !
الان دقیقا آن چنان شعله ی خشم در درونم زبانه می کشد که نگو و نپرس!
کثافت عوضی آشغال!
واقعا یکی تا چه حد می تونه ... ؟
هوم! حالا! حالیش میکنم! آن چنان می زنم که نفهمه از کجا خورده ...
آره داداش! فکر کردی ما بوقیم؟ حالا می فهمی من کیم! میفهمی!
وای این قدر خوشم میاد گوشی رو بذارم کنار تی وی یا پی سی ...
بعد وقتی این موج ها افتاد رو مانیتورشون ...
زود تر از این که اس ام اس برسه گوشی رو بگیرم توی دستم ...
وای چه حالی می ده!!!!!
اه اه! عقده ای!
معلقم ...
بین زمین و هوا
بین اعتقادات خودم و بقیه
بین دوست داشتن یا نداشتن
....
نمی دونم چرا هر کاری می کنه حرص می خورم! نمی فهمم برای خودش نگرانم یا بقیه یا خودم؟
نمی دونم چرا این قدر باید بهش یا بهتره بگم بهشون فکر کنم ...
کاش از بین می رفتن ...
کاش نابود می شدن تمام این حس های تازه و نفرت انگیز
می شدم همون بچه ی ساده ی قبلی ...
آخ! بیا که دلم برات تنگه ...