داد زدم :
-مرسوله ی پستی یعنی همون بارکد و اینا؟!!؟!
-آره آره! صبر کن الان میام! نبندیش ها! باتوئم! نبندی ها! قطع نشه ها! ...
با تمام سرعت دنبال خودکار و کاغذ گشت و اومد پیش من. از همون خط اول اول شروع کرد به خوندن تک تک کلمات ... از این کار متنفرم! ... نمی تونم کند بودن یه نفرو تحمل کنم ...
خودکار رو از دستش کشیدم و عدد رو با بهترین دست خطی که تا به حال از خودم دیدم ولی با بیش ترین سرعت ممکن نوشتم. کاغذ و خودکارو گذاشتم روی هم گرفتم سمتش.
-همینه! بیا! برو کار دارم!
با یک عدد نگاه عاقل اندر سفیه بهم گفت : می خوام همه شو بخونم!
-آخه چی داره بخونی بابا؟ هیچ چیزه خاصی نگفته! لازم نیست تک تک کلماتشو بخونی! بیا اینه بارکد ! چیزه به درد بخوره دیگه ای نداره.
با لج بازی تمام به خوندنش ادامه داد و بعدش دقیقا از روی صفحه نوشت و رفت. . . .
می ترسم از روزی که بچه ی خودم یا اینکه یه آدم ۲۰ - ۳۰ سال کوچیک تر از خودم بهم بگه کند !