چرا باید همیشه این منباشم که این وسط مالیده می شم؟(منحرفا!)
نه واقعا چرا؟ من همه چیزو جور کنم همه رو با هم آشتی بدم بعد یه هو انگار که من نباشم همه می رن پی کار خودشون!
نمی گن این کی بود!چی بود!چی کار کرد!مرد!زنده است!هیچی!
از این حس بدم میاد!از اینکه به فکره یه عده ای باشم اما اونا هیچ اهمیتی به من ندن!از اینکه با آدمای نون به نرخ روز خور باشم متنفرم! از اینکه بذارنم کنار! اونایی هم منو بذارن کنار که می دونن هر کاری براشون میکنم!
بعضی مواقع فکر می کنم شاید حسودیه! اما نیست!به خدا نیست! چرا هیچ کسی به من به جز موقعی که میخوادم نگاه نمی کنه؟
می دونی چند روزه کسی به من اس ام اس نداده؟ تمام اونایی که یه موقعی می گفتن وای! تو چه قدر خوبی!وای مرسی از اینکه به حرفام گوش میکنی الان هیچ خبری ازشون نیست! حتی یه احوال پرسی ساده هم نیست! با اینکه من تا حالا هزاران بار اول اس ام اس دادم! حتی اون گَم!یا اون کپ! از گا انتظار ندارم! چون میدونم براش مهم نیستم! هر چند اون برای من مهمه!
عادت دارم!عادت دارم همیشه دیوار کوتاه قضیه باشم!همیشه پشت پرده باشم!همیشه اگه کار خراب شد بگن تقصیر تو بود اما اگه همه چیز درست بود اصلا یادشون بره منم هستم ..
آره آره! خیلی وقته عادت کردم!گور باباشون!